من توی دنیای یه رمان تناسخ کردم… این یه رمان غم انگیزه که تمام شخصیتا نهایتا به دست شرور داستان میمیرن. این خجالت منو کم کرد، شجاعتمو ساخت، و منو برای خوندن این داستان شوم و معروف آماده کرد. قبل از اینکه داستان اصلی شروع شه، من باید خودمو از اتفاقات وحشتناکی که توی پایتخت قرار بود بیوفته دور میکردم. پس با یه بارون سطح پایین توی حومه شهر ازدواج کردم… “یکاری نکن خرجتو بدم، میفهمی که؟” این ثابت میکنه این مردی که توی روز عروسی با سر و وضع خونی اومد همونیه که همه رو میکشه! یعنی من با مردی ازدواج کردم که چون ازش دوری میکنم شرور میشه؟ من شکست خوردم، فکر کنم با آدم اشتباهی ازدواج کردم!
1
فیلترشکن Hiddify
مشاهده همه
برای ورود به سایت و دانلود پرسرعت از فیلترشکن Hiddify استفاده کنید سرعت و پینگ عالی داره
4 ماه قبل
دیدگاه های کاربران