توضیحات
من که یک شوالیه مقدس بودم در نبردی با طایفه خون آشام شکست خوردم و اسیر شدم. “اوه؟ بگذار بمیری؟ مگه تو خواب ببینی! آغوشم را بپذیر در آینده، لطفا مواظب من باش، دختر دوست داشتنی من.» مو نقره ای، ملکه خاندان خون آشام، چانه ام را بالا آورد و لبخند زیرکانه ای زد، در حالی که نیش های تیزش به گردنم نزدیک تر می شد…
دیدگاه های کاربران